صدایم کن تا امان یابد عابری خسته در شب باران
صدایم کن تاببالم من در سحرگاهان با سپیداران
از آن سوی خورشید از آن سمت دریا صدایم کن
تو لبخند صبحی پس از شام یلدا از این تیرگیها رهایم کن
سکوت سرخ شقایقها را در این ویرانی تو میدانی
غم پنهان نگاه ما را در این حیرانی تو میخوانی
از آن سوی خورشید از آن سمت دریا صدایم کن
تو لبخند صبحی پس از شام یلدا از این تیرگیها رهایم کن
صدای باران نوای یاران به لحن تونمیماند
سکوت شب را ز کوه و صحرا نوای گرم تو میراند
در کام جنگل کسی راز گل را به غیر از تو نمیداند
بخوان از بهاران که با سازگاران کسی چون تو نمیخواند