سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرگاه پاسخ‏ها همانند و در هم بود ، پاسخ درست پوشیده و مبهم بود . [نهج البلاغه]

پرستاری حرفه ای

گل من چندی منشین غمگین شام محنت به سر آمد

سرودست افشان غم دل بنشان غمخوارت از سفر آمد

زچه بنشستی بگشا دستی آذین کن صحن و سرا را

که پس از غمها به رخ شبها آب و رنگ سحر آمد

شب مهتابی ز چه بی تابی روشن کن شمع صبوری

منشین غمگین که مه دیرین تابان و جلوه گر آمد

گل من چندی منشین غمگین شام محنت به سر آمد

سرودست افشان غم دل بنشان غمخوارت از سفر آمد

تو که آگاهی که چه شبهایی با یاد او بنشستی

شب بارانی غم پنهانی رفت و نور بصر آمد

پس از آن دوری غم مهجوری شور و شادی بر پا کن

ز غم پنهان نشوی گریان چون او خندان ز در آمد

گل من چندی منشین غمگین شام محنت به سر آمد

سرودست افشان غم دل بنشان غمخوارت از سفر آمد

شب مهجوری  ز ره دوری آوای رهگذر آمد

که سحر سر زد غم دل پر زد شادی از بام و در آمد

شب جانکاهی شرر آهی زد ابر غم به کناری

 به سرافرازی به دل افروزی خورشید ما به در آمد

گل من چندی منشین غمگین شام محنت به سر آمد

سرودست افشان غم دل بنشان غمخوارت از سفر آمد

پس از آن هجران غم بی پایان پیدا شد خاتم عشقم

 به دلم نوری چه شر و شوری زان مرغ خوش خبر آمد

تو که آگاهی که چه شبهایی با یاد او بنشستی

شب بارانی غم پنهانی رفت و نور بصر آمد

گل من چندی منشین غمگین شام محنت به سر آمد

سرودست افشان غم دل بنشان غمخوارت از سفر آمد




::: جمعه 85/8/19::: ساعت 4:49 عصر

ای یار ما دلدار ما

ای عالِم اسرار ما

ای یوسف دیدار ما

ای رونق بازار ما

خوش می روی در کوی ما

خوش می خرامی سوی ما

خوش می جهی در جوی ما

ای جوی و ای جویای ما

ما کاهلانیم و تویی

صد حج و صد پیکار ما

ما خفتگانیم و تویی

صد دولت بیدار ما

ما خستگانیم و تویی

صد مرهم بیمار ما

ما وضع خرابیم و تویی

هم از کرم معمار ما

ای سرخوشان ای سرخوشان

آمد طرب دامن کشان

بگرفته ما زنجیر او

بگرفته او دامان ما

گشته خیال( اشهه)؟ نشین

با عاشقان آتشین

قایم مبادا صورتت

یکدم ز پیش چشم ما




::: جمعه 85/8/19::: ساعت 4:48 عصر

هر کس به خانمانی دارد مهربانی

من مهربان ندارم نامهربان من کو

ای مردمان بگوئید آرام جان من کو

راحت فضای هر کس محنت رسان من کو

نامش همی نیارم بردن به پیش هر کس

گه گه به ناز گویم سرو روان من کو

هر کس به خانمانی دارد مهربانی

من مهربان ندارم نامهربان من کو

در بوستان شادی هر کس گلی بچیند

آن گل که نشکنندش در بوستان من کو

سرو روان من کو

جانان من سفر کرد با او برفت جانم

باز آمدن از ایشان پیداست آن من کو

سرو روان من کو

نامش همی نیارم بردن به پیش هر کس

گه گه به ناز گویم سرو روان من کو

ای مردمان بگوئید آرام جان من کو

راحت فضای هر کس محنت رسان من کو

در بوستان شادی هر کس گلی بچیند

آن گل که نشکنندش در بوستان من کو

سرو روان من کو

جانان من سفر کرد با او برفت جانم

باز آمدن از ایشان پیداست آن من کو

سرو روان من کو




::: جمعه 85/8/19::: ساعت 4:47 عصر

صدایم کن تا امان یابد عابری خسته در شب باران

صدایم کن تاببالم من در سحرگاهان با سپیداران

از آن سوی خورشید از آن سمت دریا صدایم کن

تو لبخند صبحی پس از شام یلدا از این تیرگیها رهایم کن

سکوت سرخ  شقایقها را در این ویرانی تو میدانی

 غم پنهان نگاه ما را در این حیرانی تو میخوانی

از آن سوی خورشید از آن سمت دریا صدایم کن

تو لبخند صبحی پس از شام یلدا از این تیرگیها رهایم کن

صدای باران نوای یاران به لحن تونمیماند

سکوت شب را  ز کوه و صحرا نوای گرم تو میراند

در کام جنگل کسی راز گل را به غیر از تو نمیداند

بخوان از بهاران که با سازگاران کسی چون تو نمیخواند




::: جمعه 85/8/19::: ساعت 4:47 عصر

امید جانم ز سفر باز آمد

 شکر دهانم ز سفر باز آمد

عزیز آن که بی خبر

 به ناگهان رود سفر

 چو ندارد دیگر دلبندی

 به لبش ننشیند لبخندی

چو غنچه ی سپیده دم

 شکفته شد لبم ز هم

 چو شنیدم یارم باز آمد

 ز سفر دمخوارم باز آمد

همچونان که عاقبت

پس از همه شب بدمد سحر

 ناگهان نگار من

چونان مه نو آمد از سفر

من هم پس از آن دوری

بعد از غم مهجوری

یک شاخه گل بردم به برش

وای از آن گلی که دست من بود

خموش و یک جهان سخن بود

گل که شهره شد به بی وفائی

ز دیدن چنین جدائی

ز غصه پاره پیرهن بود




::: جمعه 85/8/19::: ساعت 4:45 عصر

آفتاب مهربانی سایه تو بر سر من

ای که در پای تو پیچید ساقه نیلوفر من

با تو تنها با تو هستم ای پناه خستگیها

در هوایت دل گسستم از همه دلبستگیها

در هوایت پر گشودن باور بال وپر من باد

شعله ور از آتش غم خرمن خاکستر من باد

ای بهار باور من ای بهشت دیگر من

چون بنفشه بی تو بیتابم بر سر زانو سر من

بی تو چون برگ از شاخه افتادم

زرد و سرگردان در کف بادم

گر چه بی برگم گر چه بی بارم در هوای تو بیقرارم

برگ پاییزم بی تو میریزم نو بهارم کن نوبهارم

ای بهار باور من ای بهشت دیگر من

چون بنفشه بی تو بیتابم بر سر زانو سر من

دو بیتی

سر و سودای گیسوی تو داره دلوم مهر مه روی تو داره

اگر چشموم به ماه نو کنه نظر بر طاق ابروی تو داره

دلوم دور از احوالش ندونوم  کسی خوام که پیغامش رسونه

خداوندا ز مرگوم مهلتی ده که دیداری به دیدارش رسونم


::: جمعه 85/8/19::: ساعت 4:44 عصر

ای ماه عالم سوز من از من چرا رنجیده ای

ای شمع شب افروز من از من چرا رنجیده ای

یک شب تو را مهمان کنم تا جان و دل قربان کنم

جای تو در چشمان کنم از من چرا رنجیده ای

ای جان من جانان من بر من نگر سلطان من

یک شب بیا مهمان من از من چرا رنجیده ای

من عاشق زار توام ازجان وفادار توام

تا زنده ام یار توام از من چرا رنجیده ای

من عاشق دیوانه ام اندر جهان افسانه ام

تو شمع و من پروانه ام جانم چرا رنجیده ای

رنجیده ای رنجیده ای از من گنه شنیده ای

دائم گنه بخشیده ای جانم چرا رنجیده ای

بنگر ز عشقت چون شدم سرگشته و مجنون شدم

چون لاله دل پرخون شدم از من چرا رنجیده ای

گر من بمیرم از غمت خونم فتد بر گردنت

فردا بگیرد دامنت جانم چرا رنجیده ای

جانم چرا رنجیده ای عمرم چرا رنجیده ای




::: جمعه 85/8/19::: ساعت 4:42 عصر

آتشی ز کاروان جدا مانده

این نشان ز کاروان بجا مانده

یک جهان شراره تنها مانده در میان صحرا

به درد خود سوزد

به سوز خود سازد

سوزد از جفای دوران فتنه و برای طوفان

فنای او خواهد

به سوی او تازد

من هم ای یارا تنها ماندم

آتشی بودم بر جا ماندم

با این گرمی جان

در ره مانده حیران

این غم خود بکجا ببرم

با این جان لرزان

با این پای لرزان

ره بکجا ز بلا ببرم

می سوزم گر چه با بی پروایی

می لرزم بر خود از این تنهایی

من هم ای یارا تنها ماندم

آتشی بودم بر جا ماندم

آتشی خو هستی سوزم

شعله جانی بزم افروزم

بی پناهی محفل آرا

بی نصیبی تیره روزم

کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش

کی روی ره ز که پرسی چه کنی چون باشی

در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن

شرط اول قدم آنست که مجنون باشی

آتشی ز کاروان جدا مانده

این نشان ز کاروان بجا مانده

یک جهان شراره تنها مانده در میان صحرا

به درد خود سوزد

به سوز خود سازد

سوزد از جفای دوران فتنه و برای طوفان

فنای او خواهد

به سوی او تازد

من هم ای یارا تنها ماندم

آتشی بودم بر جا ماندم




::: جمعه 85/8/19::: ساعت 4:41 عصر

>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 3


بازدید دیروز: 2


کل بازدید :71059
 
 >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
 
 
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<